گو به بلبل بكشد ناله كه ایام غم است گلشن فاطمه را فصل خزان از ستم است
نوبت ماتم سلطان شهیدان برسید چشمه اشك ز هر چشم روان دمبهدم است
زین عزا گَرد مصیبت برسیده است به عرش لوح خونین و چونى شور و نوا در قلم است
این مه آورده خبر باز زكنعان بلا یوسف آل نبى كشته تیغ ستم است
خبر دیگرش این است كه در جنب فرات آتش اندر اِرَم و بانگ عطش در حرم است
حجّت عصر در این ماتم عظمى، شب و روز عوض اشك روان از مژه سیلاب دَم است
آن دَم كه فتاد دست پیغمبرِ آب یك قطره عطش نبود در باور آب
گلهاى خدا زتشنگى پژمردند اى خاك تمام كربلا بر سر آب
* * *
اى خون خدا، خدا بُوَد یاور تو توحید چه خوش نشسته در باور تو
خود چاره تشنه كامى اصغر كن افتاد زتن دو دست آب آور تو
اسد اللّه خدّامى
اى آب فُرات تشنه احسانت دین زنده شد از حماسـه دستانت
دست تو بُرید خصم و گردید زبون از سطوت عزم و صولتِ دنـدانت
حسن احمدزاده عطائى (عطا)
* * *
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟